«یک رمانس دانشگاهی مرگبار» نام رمانی از محمود سعیدنیا است. سعیدنیا در سال ۱۳۵۴ در شهر بوشهر به دنیا آمد. او پیش از این نگارش فیلمنامه و نقد فیلم را تجربه کرده و این کتاب نخستین اثر داستانی او به شمار میرود.
داستان درباره مرد پیر و فرتوتی است که بنا به دلایلی احساس میکند زمان مرگش نزدیک شده و تصمیم میگیرد هر شب خودش را در اتاقی محبوس کند و بنویسد.
ماجرا در فضایی سوررئال یا فراواقعی اتفاق میافتد و راوی آن خاطرات گذشته خود را بهویژه در محیط دانشگاه و با شخصیتهای آن محیط بازگو میکند.
رمان نمایش بدبینی، بیانگیزه بودن و خمودگی روحی و جسمی انسان است. انسانی به تصویر کشیده میشود با عمری طولانی و شکستهایی دردناک. داستان، مایههایی از طنز را نیز در خود جای دادهاست. طنز ظریف در زبان. شخصیت اصلی خود را دچار مرض سندرم روایتگری ناشی از شمارش معکوس میداند. او با عمر طولانی و بیدلیل خود درگیر است.
بریدهای از داستان:
برای من، همیشه خدا، رومئو و ژولیت، موجوداتی از کهکشانی دیگر بودهاند و اینکه عاشق، بیتعارف، بیماری صعبالعلاج است و معشوق، بختبرگشتهای بیاختیار. بنابراین در آن یک ماه نه شعری سرودم و نه زیر هیچ سنگی، معشوقی جستوجو کردم. در عوض، نامهای نوشتم به نثر با واریاسیونهایی از بد و بیراه بر روی تم عشق. وقتی پس از یک ماه چلهنشینی به دانشکده برگشتم یا درستتر بگویم رفتم، نامه عاشقانهای جیب شلوارم را قلمبه کرده بود. تصمیم گرفتم به محض دیدنش، نامه را به او بدهم و بگویم: بخوان. فکر میکردم نامه را آنقدر خوب نوشتهام که حتی یک بز ماده روشنفکر را هم اغوا میکند، چه رسد به مانیوشا. بنابراین علیرغم جمجمه گنده و هیکل قناس و جیب قلمبهام، با اعتماد به نفسی که فقط احمقها دارند، به محض دیدن مانیوشا، به سمتش رفتم، نامه را از جیبم درآوردم، جلوی دماغش گرفتم و تقریباً فریاد زدم: بخوان. وقتی مانیوشا شروع به خندهای انفجاری کرد، مطمئن بودم نامه را به شخص مناسبی میسپارم.